loading...

:)

بازدید : 686
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 20:24

روزی باران شدیدی می‌بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می‌کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می‌گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی‌بینی چه بارانی دارد می‌بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی‌کشی از رحمت الهی فرار می‌کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می‌کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می‌دود.
فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می‌کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می‌دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم. 😍😂😂😁

پرورش ارگانیک محصول :))))
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 182
  • بازدید کننده امروز : 18
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 183
  • بازدید ماه : 1060
  • بازدید سال : 53719
  • بازدید کلی : 73072
  • کدهای اختصاصی